گلی که بود معطر جهانی از بویش
شکست باد خزان شاخه ای ز پهلویش
شد از سموم خزان زرد و زار و پژمرده
ز غم ضعیف شده چون هلال ابرویش
نشست روی زمین ، گفت فضه من مُردم
دوید فضه بیچاره به سوی بانویش
بدید بی بی پهلو شکسته خود را
گرفته در بغل خویش هر دو زانویش
کشید ناله ز دل آنچنانکه می لرزید
مدینه و در و دیوار و برج و بارویش
نشست روی زمین ، گفت فضه من مُردم
دوید فضه بیچاره به سوی بانویش
بدید بی بی پهلو شکسته خود را
گرفته در بغل خویش هر دو زانویش
کشید ناله ز دل آنچنانکه می لرزید
مدینه و در و دیوار و برج و بارویش