همسر شهید حاج محمدابراهیم همت میگوید:
«ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سرتا پا خاكی بود و
چشمهایش سرخ شده بود. به محض اینكه آمد، وضو گرفت و رفت
كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یك خستگی در كن، بعد
نماز بخوان. سر سجادهاش ایستاد ودر حالی كه آستینهایش را
. . .پایین میزد، به من گفت: من با عجله آمدم كه نماز اول وقتم
از دست نرود. این قدر خسته بود كه احساس میكردم، هر
لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود.
:در جایی دیگر آمده
حاج ابراهیم همت محكم و راست می ایستاد و چشم از مهر بر نمی داشت .
بی اعتنا به آن همه سرو صدا ،آرام و طولانی نماز می خواند .
توی قنوت ،دستهاش را از هم باز نگه می داشت؛
همان جور كه بین دو نماز دعا میكرد و بچه ها آمین می گفتند.
چفیهاش را روی صو رتش انداخته بود.
توی تاریكی سنگر ،بین بچه ها نشسته بود و دعا می خواند.
كم پیش می آمد حاجی وقتی پیدا كند و توی مراسم دعای دسته جمعی
شركت كند .
پشت بیسیم می خواستنش .دلمان نمی آمد از حال درش بیاوریم.ولی
مجبور بودیم.
حاج ابراهیم همت محكم و راست می ایستاد و چشم از مهر بر نمی داشت .
بی اعتنا به آن همه سرو صدا ،آرام و طولانی نماز می خواند .
توی قنوت ،دستهاش را از هم باز نگه می داشت؛
همان جور كه بین دو نماز دعا میكرد و بچه ها آمین می گفتند.
چفیهاش را روی صو رتش انداخته بود.
توی تاریكی سنگر ،بین بچه ها نشسته بود و دعا می خواند.
كم پیش می آمد حاجی وقتی پیدا كند و توی مراسم دعای دسته جمعی
شركت كند .
پشت بیسیم می خواستنش .دلمان نمی آمد از حال درش بیاوریم.ولی
مجبور بودیم.